وقتی به این ایده رسیدم که دیدم توی مشاورههاتون از من میپرسین به نظرت خوبه آدم تا چه مقطعی ادامه تحصیل بده؟ خوب آدم از چه سنی کار کنه؟ خوبه آدم تو چه سنی ازدواج کنه؟ امروز میخوام بهتون بگم به نظر من تا ۳۵ سالگی چه چیزهایی واقعا مهمه که آدم به دست بیاره، چه کارهایی مهمه که آدم بکنه و چه چیزهایی داشته باشه، به نظر من خوبه.
با این که من روانشناس و مشاور نیستم، شما اونقدر به من لطف دارین که خیلی وقتها سوالات اینجوری هم از من میپرسین و من اگه از دستم بر بیاد در مقام یک دوست یا خواهر نظرم رو میگم. امیدوارم این شبهه پیش نیاد که من فکر میکنم مشاور و متخصصم. از همین تریبون اعلام میکنم، دوستان اینهایی که میگم نظر منه. اگر یکی از دوستانم از من راهنمایی میخواست، من بهش میگفتم به نظر من تا سن ۳۵ سالگی باید به اینجا برسی که میگم. هر سنی که هستی برای خودت برنامه بلند مدت بریز، هدفگذاری، بودجهبندی و زمانبندی کن، میزان ریسکپذیریات رو با این اهداف تنظیم کن تا وقتی ۳۵ سالت شد، این داراییهای مادی و معنوی توی دستت باشه:
۱. یک جفت کفش ساده کلاسیک که به سبک لباس پوشیدنتون بیاد، کیفیت مناسبی داشته باشه و خیلی هم ارزون نباشه. کلاسیک باشه برای این که بیزمان باشه و به راحتی و به سرعت از مد نیفته. (کفشهای دیگه بر اساس مد روز یا حس و حالتون میان و میرن ولی این کفش قراره اقلا بتونه ده سال براتون توی مهمونی و جاهای خاص کار کنه) این کفش میتونه مشکی، کرم، طلایی یا قرمز باشه؛ رنگهایی که معمولا با مد لحظه سر و کاری ندارن.
۲. یک کیف ساده و کلاسیک مشکی، سفید یا قرمز در ابعاد متوسط و جنس نسبتا سفت برای موقعیتهای رسمی، کیفیت خوب و برند خوب، جوری که اقلا ده سال براتون کار کنه و با کفشتون جور باشه.
۳. یک ساعت مچی کلاسیک با کیفیت از یک برند خوب. معمولا طلایی یا نقرهای بهتر جواب میده. سایز صفحه متوسط رو به کوچیک، بند نسبتا ساده که بتونه مثل مورد قبل اقلا ۱۰ سال جواب بده. این ساعت، مثل اون کفش مال استفاده روزمره نیست.
۴. یک رژلب با کیفیت و مرغوب جامد از یک برند خوب و یک رنگ خیلی خوب که بهتون بیاد و باز هم بتونه سالها جواب بده (منظورم اینه که هر بار تموم شد مجددا همون رو بخرید). رنگی توی خانواده قرمز تیره، گوشتی و گلی برای سفیدها و قهوهای متوسط یا کاراملی برای سبزهها.
۵. یک ست کلاسیک مانتو، شلوار، کیف، کفش و شال یا مقنعه مناسب برای محل کار یا تحصیل ساده با رنگهای هماهنگ و مدلی که به فرم هیکلتون میاد و شما رو کشیده و باریک نشون میده. در واقع منظورم مدل اون ست هست، حالا ممکنه هر از گاهی اجزائش رو نو کنید، همین که بدونید چی باید باشه، دارایی شما است.
۶. یک عطر خیلی خیلی خاص که مال شما و امضای شما باشه و همیشه تکرارش کنید و بارها بخرید جوری که دیگران شما رو با اون رایحه بشناسند. میتونه یک عطر خنک برای تابستون و یک عطر گرم برای زمستون باشه.
۷. یک تکه طلا یا جواهر یا زیورآلات خاصی که واقعا شیک، خاص و متفاوت باشه، به شما بیاد، دوستش داشته باشید و همه ازش تعریف کنن.
۸. یک پالتوی شیک و مرغوب (بخوانید گران) که متناسب با فرم هیکلتون انتخاب شده باشه، خیلی بهتون بیاد و لاغر و قد بلند نشونتون بده، و رنگش خنثی باشه مثل مشکی، کرم یا طوسی که از مد نره و بتونید سالها استفاده کنید.
۹. یک LBD خیلی با کیفیت، خوش دوخت و خوش مدل که متناسب با فرم هیکلتون باشه و خیلی بهتون بیاد. در حد متوسطی پوشیده باشه و قدش نه خیلی خیلی کوتاه باشه نه بلند، که بتونید سالها هر وقت لباس دیگهای آماده نداشتین یا حس و حال خرید و دوخت لباس برای مراسمی نداشتین، سریع از کمد بکشینش بیرون و بپوشینش.
۱۰. یک مدل موی زیبا که خیلی بهتون بیاد، صورتتون رو جوان و خوش فرم (بیضی) نشون بده، قدش در حدی باشه که با داشتنش راحتین و درست کردنش رو بلد باشین. این مدل نباید خیلی عجق و وجق باشه یا درست کردنش و خوشگل کردنش اونقدر سخت باشه که فقط سه ماه یکبار که دارین میرین عروسی موهاتون مرتب باشه. مجبور نیستین همیشه توی عمرتون موهاتون رو این مدلی کنین، ولی خوبه بدونین چه مدلی قطعا بهتون میاد که هر وقت لازم شد، برین سراغش.
۱۱. یک رنگ موی کلاسیک و زیبا، نزدیک به رنگ موهای اصلیتون، قابل تجدید و تمدید زود به زود و جوری که اگر کمی ریشهاش در اومد تابلو و ناجور نباشه. چنان گران و نیست در جهان و پیچیده نباشه که نتونین زود به زود تجدیدش کنین. مجبور نیستین همیشه موهاتون رو این رنگی نگه دارین ولی خوبه که تا این سن به یک فرمول یا برند رسیده باشین که دقیقا همون رنگی میشه که بهتون میاد و صورتتون رو جذاب و جوون و خوشگل نشون میده.
حالا یه کم از دنیای زیبایی خارج شیم:
۱۲. یک پس انداز کوچیک یا حساب بانکی در هر رقمی که میشه، فقط برای خودتون، بدون شراکت دیگران. دیگران یا باید از این حساب خبر نداشته باشن و یا خبر داشته باشن ولی به خودشون اجازه امر و نهی در مورد استفاده از این پسانداز رو ندن. این پول رو نباید صرف خرجهای معمولی مثل خرید و مسافرت بکنین. این پول رو نباید بذارین روی پیش پرداخت خونه یا به اطرافیانتون قرض بدین. این پول مال شرایط اضطراریه. مثلا اگر یکهو براتون جراحی یا بستری شدن در بیمارستان پیش اومد و اطرافیان نمیتونستن هزینه رو بپردازن؛ یا اگر به هر دلیل مهم و حیاتی نیاز به استقلال و جداشدن از پدر و مادر یا همسرتون پیدا کردین، یا برای این که اگر دور از جون اتفاقی برای همسر یا پدرتون افتاد، سریعا محتاج دیگران نشین؛ یا برای آینده اضطراری فرزندتون بدون این که محتاج کسی باشین، در صورتی که اتفاقی برای شما یا همسرتون افتاد. این پول رو طلا یا ملک نخرین، نقد نگه دارین، ترجیحا به صورت سپرده در بانک. مرتب بهش اضافه کنید، هر چقدر ناچیز.
۱۳. قدرت «نه» گفتن. این خیلی مهمه. شما الان نزدیک نیمی از عمرتون رو طی کردین. میشه احترام رو حفظ کرد ولی به دیگران (حتی اعضای خانواده، حتی بزرگترها) اجازه نداد از حریمها و خط قرمزهاتون عبور کنن. به خودتون جرات بدین که از نظر روحی اسیر کسی نباشین. منظورم بداخلاقی و بدقلقی و سرکشی نیست. منظورم اینه که زندگیتون رو بگیرین دست خودتون و اگر کاری یا شرایطی مایه عذابتونه، قوی و با احترام نه بگین.
۱۴. قدرت «بله» گفتن. این هم خیلی مهمه. بله به معنای بله قربان نیست. اگر میخواین پیر و افسرده نشین، باید بتونین از چالشها، پیشنهادهای جدید و موقعیتهای تجربه نشده خوبهاش رو انتخاب کنین و بهش «بله» بگین. از انتخاب شریک زندگی به اراده خودتون، تا رفتن به یک مسافرت تنهایی، تا قبول کردن یک پروژه بزرگ… شاید از دست دادن حمایت دیگران به خصوص بزرگترها سخت باشه، ولی در نیمه راه عمر زمان مناسبیه که خودتون رو یک آدم کامل تلقی کنین و به تشخیص خودتون به بعضی از نبایدها «بله» بگین.
۱۵. باورهای صحیح درباره سلامت جسمتون: نوشیدن آب زیاد، زیاد خوردن سبزیجات تازه، کنترل کالریهای ورودی، دوری از چربیهای جامد، دوری از غذاهای ناسالم و فراوری شده، ورزش، نرمش یا پیادهروی.
۱۶. باورهای صحیح درباره سلامت روحتون: دوری از استرس، توانایی مقابله با حس اضطراب، توانایی مواجه شدن با نقصها و اشتباهاتتون، پذیرش آدمهای اطرافتون به شکلی که هستن، کنار اومدن با بالا رفتن سن، پذیرش و عبور از شکستهای عشقی، انجام دادن کارهای آرامشبخش.
۱۷. داشتن یک تعریف شخصی منطقی و عاقلانه از خوشبختی و قناعت: تا یک جایی توی زندگی باید دوید، باید به دست آورد، باید فتح کرد. نمیگم از ۳۵ سالگی تسلیم بشین و بیفتین یک گوشه؛ ولی فکر میکنم ۳۵ سالگی سن مناسبیه که دیگه جَبرهای روزگار رو تا حد زیادی بپذیریم، دیگه به درک عاقلانهای از تواناییهامون و اونچه میتونیم یا نمیتونیم تغییر بدیم برسیم، که بپذیریم دلخوشیهای کوچیک خوشبختی رو میسازن و همین که شبها با یک لبخند درونی سر به بالین بذاریم، برامون کافی باشه.
۱۸. تجربه یک عشق واقعی: ممکنه باهاش ازدواج کرده باشین، یا ازش جدا شده باشین. من اصلا نمیگم باید حتما تا ۳۵ سالگی ازدواج کرده باشین، و حتی ازدواج رو لزوما برای همه به معنی تجربه عشق واقعی نمیدونم؛ ولی خوبه که تا این سن که رسیدین اقلا یک بار واقعا عاشق شده باشین و کسی عاشقتون بوده باشه. شیفتگیهای زودگذر و علاقه داشتن به فلان پسر فامیل یا فلان همکلاسی از دور رو نمیگم. فکر میکنم باید یک بار یک عشق واقعی عمیق سوزان منطقی یا غیر منطقی رو تجربه کرده باشین، شاید موفق، شاید هم ناموفق. ولی مهم اینه که بلوغ و پختگی ناشی از درگیری عشقی براتون پیش اومده باشه.
۱۹. تجربه یک شکست عشقی: بله، این هم لازمه. تا درد واقعی عشق رو نچشیده باشی و جیگرت خون نشده باشه، تا شبها از غم دوریش تا ته سینهات نسوخته باشه و هق هقت رو توی بالش خفه نکرده باشی، انگار کاملا زن نشدی. به نظر من برای رسیدن به پختگی در رابطههای آینده، به خصوص ازدواج، باید یه شکست عشقی رو تجربه کرده باشی تا شیرینیهای بعدی زندگی برات ارزش داشته باشه، دردهای دیگه عشق به نظر کوچیک بیاد و قدرت و تاب مقاومت در بازیهای زناشویی رو داشته باشی.
۲۰. تجربه یک شکست غیر عشقی: شاید عجیب باشه که تجربه شکست جزو داراییهای آدم به حساب بیاد، ولی واقعیت اینه که شکستهای تحصیلی یا کاری ادم رو جوری آبدیده میکنه که در آینده این تبدیل به یک اسلحه میشه برای آدم. نرسیدن به یک آرزو و خواسته بزرگ و جور نشدن یک کار مهم از چیزهاییه که باید تا ۳۵ سالگی تجربه کرد و ازش درسهای مهمی هم گرفت. این باعث میشه موفقیتهای آینده هم هزار برابر شیرین بشه و قدرش رو بدونین. من خیلیها رو میشناسم که قدر عافیت نمیدونن. تجربه شکست کمک میکنه آدم در آینده قدر خیلی چیزها رو بدونه، به ضعفها و محدودیتهای خودش واقف بشه و با انتظارات نامعقول خودش رو عذاب نده. شکست خودش دردناکه ولی ابزار خیلی خوبی میشه برای روح روان آدم در آینده.
۲۱. انجام دادن یک ریسک بزرگ در زندگی: من فکر میکنم برای این که تبدیل به مجسمه نشیم و خشک و تکراری و غرق در روزمرگی نشیم، مهمه که گاهی ریسکهای بزرگی انجام بدیم؛ حتی ریسکهایی که همه عالم و آدم بر علیهاش توصیه میکنن و ممکنه منجر به شکست بشه. چه منجر به شکست شده باشه چه پیروزی، توصیه میکنم حتما تا ۳۵ سالگی یک ریسک بزرگ رو شخصا تجربه کرده باشین و یک بار پاتون رو از جاده صاف و یکنواختی که همیشه توش میرین، با مسئولیت خودتون بیرون بذارین. اگر به این ریسک پذیری مفتخر باشین، حتی شکست هم باعث نمیشه خودتون رو سرزنش کنین. من بزرگترین درسها و قدرتهای زندگیم رو از ریسکهام گرفتم؛ حتی ریسکهایی که گاهی ساعتها از دیگران دربارهاش نصیحت و داد و بیداد شنیده بودم.
۲۲. چند تا دوست خوب: شاید تا به این سن برسین، پیچیدگیهای زندگی دوستهای صمیمیتون رو بارها ازتون گرفته باشه. داشتن چند تا دوست خوب توی این سن خیلی بهتر از داشتن یک دوست خیلی صمیمیه. همین که به بلوغ این رسیده باشین که دوستان خوب برای شاد گذروندن اوقات فراغت و تر و تازه کردن روح لازمن ولی بهتره یک دلداده تنگاتنگ که شبانه روز به هم بچسبید نداشته باشید، مهمه. البته دوستِ اصطلاحا «ندار» که باهاش بی رودربایستی و بی تکلف خودتون باشین هم چیز خیلی باارزشیه.
۲۳. دوری عامدانه از خاله زنک بازی: شاید خاله زنک بازی و غیبت وقتی انجام میشه فان و جالب باشه، اما وقتی وارد دنیای فلانی چی گفت، بیساری چی جواب داد میشی، اونقدر از آدم جون و انرژی میگیره که یکهو به خودت میای میبینی تمام فکر و ذکرت شده این که دیگران چه کردند و چه گفتند و چه خوردند. اینجوری چنان روح و روان آدم به سادگی به بازی گرفته میشه و چنان حالت رو دیگران تعیین میکنن که بعد از مدتی انگار هیچی برای خودت نداری. به نظر من باید دیگه در ۳۵ سالگی به حدی از بلوغ رسیده باشین که همه اینجور چیزها رو با یک نکاه عاقل اندر سفیه دایورت کنید به ناکجا آباد؛ یا لااقل باید قدرتش رو داشته باشین.
۲۴. بخشیدن پول یا وقتمون به یک خیریه: خوبه که آدم وقتی درگیر روزمرگیهای زندگی میشه، آدمهای دیگه رو فراموش نکنه و قطعهای از خوشبختی خودش رو تقدیم اونها کنه. در ضمن باید تا ۳۵ سالگی به این نقطه برسیم که نه فقط خودمونیم که تو جهان مهمیم و نه این که همه از خودمون مهمترن. تعادل چیز خوبیه و الان وقت مناسبیه که بهش برسیم. هیچ شرم و خجالتی در این نیست که برای خودمون نسبت به دیگران اولویت بزرگی قائل بشیم، ولی یادمون باشه که خیلیها شانس و شرایط ما رو تو زندگی نداشتند. به کسانی که واقعا دردشون به درد میارتمون، کمک کنیم.
۲۵. سواد نگارشی و دستوری: خیلی بده، خیلی بده که یه خانم محترم و زیبا و خوش پوش دهنش رو که باز میکنه، آدمها رو فراری بده. من هم همیشه در حال یاد گرفتن بیشتر هستم. کتاب زیاد بخونیم، چیز زیاد بنویسیم. سواد دستوریمون رو بالا ببریم و سعی کنیم توی این دنیایی که داره از نظر املا و انشا از هم میپاشه، فارسی رو پاس بداریم و صحیح و محترمانه صحبت کنیم. اصطلاحات کوچه بازاری استفاده نکنیم یا فقط با دوستهامون به شکل شوخی استفاده کنیم. از اون مهمتر دانش و قدرت این رو داشته باشیم که جایی که باید صحیح و رسمی حرف بزنیم، تمیز و شمرده و بی اشکال این کار رو بکنیم.
دیدگاهتان را بنویسید