با اینکه من روانشناس و مشاور نیستم، شما اونقدر به من لطف دارین که خیلی وقتها سوالات اینجوری هم از من می پرسین و من اگه از دستم بر بیاد در مقام یک دوست یا خواهر نظرم رو می گم. امیدوارم این شبهه پیش نیاد که من فکر می کنم مشاور و متخصصم. از همین تریبون اعلام می کنم، دوستان اینهایی که می گم نظر منه. اگر یکی از دوستانم از من راهنمایی می خواست، من بهش می گفتم به نظر من تا سن 35 سالگی باید به اینجا برسی که می گم. هر سنی که هستی برای خودت برنامه بلند مدت بریز، هدف گذاری ، بودجه بندی و زمان بندی کن، میزان ریسک پذیری ات رو با این اهداف تنظیم کن تا وقتی 35 سالت شد، این دارایی های مادی و معنوی توی دستت باشه:
1. یک جفت کفش ساده کلاسیک که به سبک لباس پوشیدنتون بیاد، کیفیت مناسبی داشته باشه و خیلی هم ارزون نباشه. کلاسیک باشه برای اینکه بی زمان باشه و به راحتی و به سرعت از مد نیفته. (کفشهای دیگه بر اساس مد روز یا حس و حالتون میان و می رن ولی این کفش قراره اقلا بتونه ده سال براتون توی مهمونی و جاهای خاص کار کنه) این کفش می تونه مشکی، کرم، طلایی یا قرمز باشه؛ رنگهایی که معمولا با مد لحظه سر و کاری ندارن.
2. یک کیف ساده و کلاسیک مشکی، سفید یا قرمز در ابعاد متوسط و جنس نسبتا سفت برای موقعیت های رسمی، کیفیت خوب و برند خوب، جوری که اقلا ده سال براتون کار کنه و با کفشتون جور باشه.
3. یک ساعت مچی کلاسیک با کیفیت از یک برند خوب. معمولا طلایی یا نقره ای بهتر جواب می ده. سایز صفحه متوسط رو به کوچیک، بند نسبتا ساده که بتونه مثل مورد قبل اقلا 10 سال جواب بده. این ساعت، مثل اون کفش مال استفاده روزمره نیست.
4. یک رژلب با کیفیت و مرغوب جامد از یک برند خوب و یک رنگ خیلی خوب که بهتون بیاد و بازهم بتونه سالها جواب بده (منظورم اینه که هر بار تموم شد مجددا همون رو بخرید). رنگی توی خانواده قرمز تیره، گوشتی و گلی برای سفیدها و قهوه ای متوسط یا کاراملی برای سبزه ها.
5. یک ست کلاسیک مانتو، شلوار، کیف، کفش و شال یا مقنعه مناسب برای محل کار یا تحصیل ساده با رنگهای هماهنگ و مدلی که به فرم هیکلتون میاد و شما رو کشیده و باریک نشون می ده. در واقع منظورم مدل اون ست هست، حالا ممکنه هر از گاهی اجزائش رو نو کنید، همین که بدونید چی باید باشه، دارایی شما است.
6. یک عطر خیلی خیلی خاص که مال شما و امضای شما باشه و همیشه تکرارش کنید و بارها بخرید جوری که دیگران شما رو با اون رایحه بشناسند. می تونه یک عطر خنک برای تابستون و یک عطر گرم برای زمستون باشه.
7. یک تکه طلا یا جواهر یا زیورآلات خاصی که واقعا شیک، خاص و متفاوت باشه، به شما بیاد، دوستش داشته باشید و همه ازش تعریف کنن.
8. یک پالتوی شیک و مرغوب (بخوانید گران) که متناسب با فرم هیکلتون انتخاب شده باشه، خیلی بهتون بیاد و لاغر و قد بلند نشونتون بده، و رنگش خنثی باشه مثل مشکی، کرم یا طوسی که از مد نره و بتونید سالها استفاده کنید.
9. یک LBD خیلی با کیفیت، خوش دوخت و خوش مدل که متناسب با فرم هیکلتون باشه و خیلی بهتون بیاد. در حد متوسطی پوشیده باشه و قدش نه خیلی خیلی کوتاه باشه نه بلند، که بتونید سالها هر وقت لباس دیگه ای آماده نداشتین یا حس و حال خرید و دوخت لباس برای مراسمی نداشتین، سریع از کمد بکشینش بیرون و بپوشینش.
10. یک مدل موی زیبا که خیلی بهتون بیاد، صورتتون رو جوان و خوش فرم (بیضی) نشون بده، قدش در حدی باشه که با داشتنش راحتین و درست کردنش رو بلد باشین. این مدل نباید خیلی عجق و وجق باشه یا درست کردنش و خوشگل کردنش اونقدر سخت باشه که فقط سه ماه یکبار که دارین می رین عروسی موهاتون مرتب باشه. مجبور نیستین همیشه توی عمرتون موهاتون رو این مدلی کنین، ولی خوبه بدونین چه مدلی قطعا بهتون میاد که هر وقت لازم شد، برین سراغش.
11. یک رنگ موی کلاسیک و زیبا، نزدیک به رنگ موهای اصلی تون، قابل تجدید و تمدید زود به زود و جوری که اگر کمی ریشه اش در اومد تابلو و ناجور نباشه. چنان گران و نیست در جهان و پیچیده نباشه که نتونین زود به زود تجدیدش کنین. مجبور نیستین همیشه موهاتون رو این رنگی نگه دارین ولی خوبه که تا این سن به یک فرمول یا برند رسیده باشین که دقیقا همون رنگی میشه که بهتون میاد و صورتتون رو جذاب و جوون و خوشگل نشون می ده.
حالا یه کم از دنیای زیبایی خارج شیم:
12. یک پس انداز کوچیک یا حساب بانکی در هر رقمی که می شه، فقط برای خودتون، بدون شراکت دیگران. دیگران یا باید از این حساب خبر نداشته باشن و یا خبر داشته باشن ولی به خودشون اجازه امر و نهی در مورد استفاده از این پس انداز رو ندن. این پول رو نباید صرف خرجهای معمولی مثل خرید و مسافرت بکنین. این پول رو نباید بذارین روی پیش پرداخت خونه یا به اطرافیانتون قرض بدین. این پول مال شرایط اضطراریه. مثلا اگر یکهو براتون جراحی یا بستری شدن در بیمارستان پیش اومد و اطرافیان نمی تونستن هزینه رو بپردازن؛ یا اگر به هر دلیل مهم و حیاتی نیاز به استقلال و جداشدن از پدر و مادر یا همسرتون پیدا کردین، یا برای اینکه اگر دور از جون اتفاقی برای همسر یا پدرتون افتاد، سریعا محتاج دیگران نشین؛ یا برای آینده اضطراری فرزندتون بدون اینکه محتاج کسی باشین، در صورتی که اتفاقی برای شما یا همسرتون افتاد. این پول رو طلا یا ملک نخرین، نقد نگه دارین، ترجیحا به صورت سپرده در بانک. مرتب بهش اضافه کنید، هر چقدر ناچیز.
13. قدرت «نه» گفتن. این خیلی مهمه. شما الان نزدیک نیمی از عمرتون رو طی کردین. می شه احترام رو حفظ کرد ولی به دیگران (حتی اعضای خانواده، حتی بزرگترها) اجازه نداد از حریم ها و خط قرمزهاتون عبور کنن. به خودتون جرات بدین که از نظر روحی اسیر کسی نباشین. منظورم بداخلاقی و بدقلقی و سرکشی نیست. منظورم اینه که زندگی تون رو بگیرین دست خودتون و اگر کاری یا شرایطی مایه عذابتونه، قوی و با احترام نه بگین.
14. قدرت «بله» گفتن. این هم خیلی مهمه. بله به معنای بله قربان نیست. اگر می خواین پیر و افسرده نشین، باید بتونین از چالشها، پیشنهادهای جدید و موقعیت های تجربه نشده خوبهاش رو انتخاب کنین و بهش «بله» بگین. از انتخاب شریک زندگی به اراده خودتون، تا رفتن به یک مسافرت تنهایی، تا قبول کردن یک پروژه بزرگ... شاید از دست دادن حمایت دیگران به خصوص بزرگترها سخت باشه، ولی در نیمه راه عمر زمان مناسبیه که خودتون رو یک آدم کامل تلقی کنین و به تشخیص خودتون به بعضی از نباید ها «بله» بگین.
15. باورهای صحیح درباره سلامت جسمتون: نوشیدن آب زیاد، زیاد خوردن سبزیجات تازه، کنترل کالری های ورودی، دوری از چربی های جامد، دوری از غذاهای ناسالم و فراوری شده، ورزش، نرمش یا پیاده روی
16. باورهای صحیح درباره سلامت روحتون: دوری از استرس، توانایی مقابله با حس اضطراب، توانایی مواجه شدن با نقص ها و اشتباهاتتون، پذیرش آدمهای اطرافتون به شکلی که هستن، کنار اومدن با بالا رفتن سن، پذیرش و عبور از شکست های عشقی، انجام دادن کارهای آرامش بخش
17. داشتن یک تعریف شخصی منطقی و عاقلانه از خوشبختی و قناعت: تا یک جایی توی زندگی باید دوید، باید به دست آورد، باید فتح کرد. نمی گم از 35 سالگی تسلیم بشین و بیفتین یک گوشه؛ ولی فکر می کنم 35 سالگی سن مناسبیه که دیگه جَبرهای روزگار رو تا حد زیادی بپذیریم، دیگه به درک عاقلانه ای از توانایی هامون و اونچه می تونیم یا نمی تونیم تغییر بدیم برسیم، که بپذیریم دلخوشی های کوچیک خوشبختی رو می سازن و همین که شب ها با یک لبخند درونی سر به بالین بذاریم، برامون کافی باشه.
18. تجربه یک عشق واقعی: ممکنه باهاش ازدواج کرده باشین، یا ازش جدا شده باشین. من اصلا نمی گم باید حتما تا 35 سالگی ازدواج کرده باشین، و حتی ازدواج رو لزوما برای همه به معنی تجربه عشق واقعی نمی دونم؛ ولی خوبه که تا این سن که رسیدین اقلا یک بار واقعا عاشق شده باشین و کسی عاشقتون بوده باشه. شیفتگی های زودگذر و علاقه داشتن به فلان پسر فامیل یا فلان همکلاسی از دور رو نمی گم. فکر می کنم باید یک بار یک عشق واقعی عمیق سوزان منطقی یا غیر منطقی رو تجربه کرده باشین، شاید موفق، شاید هم ناموفق. ولی مهم اینه که بلوغ و پختگی ناشی از درگیری عشقی براتون پیش اومده باشه.
19. تجربه یک شکست عشقی: بله، این هم لازمه. تا درد واقعی عشق رو نچشیده باشی و جیگرت خون نشده باشه، تا شبها از غم دوری اش تا ته سینه ات نسوخته باشه و هق هقت رو توی بالش خفه نکرده باشی، انگار کاملا زن نشده ای. به نظر من برای رسیدن به پختگی در رابطه های آینده، به خصوص ازدواج، باید یه شکست عشقی رو تجربه کرده باشی تا شیرینی های بعدی زندگی برات ارزش داشته باشه، دردهای دیگه عشق به نظر کوچیک بیاد و قدرت و تاب مقاومت در بازی های زناشویی رو داشته باشی.
20. تجربه یک شکست غیر عشقی: شاید عجیب باشه که تجربه شکست جزو دارایی های آدم به حساب بیاد، ولی واقعیت اینه که شکست های تحصیلی یا کاری ادم رو جوری آبدیده می کنه که در آینده این تبدیل به یک اسلحه می شه برای آدم. نرسیدن به یک آرزو و خواسته بزرگ و جور نشدن یک کار مهم از چیزهاییه که باید تا 35 سالگی تجربه کرد و ازش درسهای مهمی هم گرفت. این باعث می شه موفقیت های آینده هم هزار برابر شیرین بشه و قدرش رو بدونین. من خیلی ها رو می شناسم که قدر عافیت نمی دونن. تجربه شکست کمک می کنه آدم در آینده قدر خیلی چیزها رو بدونه، به ضعف ها و محدودیت های خودش واقف بشه و با انتظارات نامعقول خودش رو عذاب نده. شکست خودش دردناکه ولی ابزار خیلی خوبی می شه برای روح روان آدم در آینده.
21. انجام دادن یک ریسک بزرگ در زندگی: من فکر می کنم برای اینکه تبدیل به مجسمه نشیم و خشک و تکراری و غرق در روزمرگی نشیم، مهمه که گاهی ریسکهای بزرگی انجام بدیم؛ حتی ریسکهایی که همه عالم و آدم بر علیه اش توصیه می کنن و ممکنه منجر به شکست بشه. چه منجر به شکست شده باشه چه پیروزی، توصیه می کنم حتما تا 35 سالگی یک ریسک بزرگ رو شخصا تجربه کرده باشین و یک بار پاتون رو از جاده صاف و یکنواختی که همیشه توش می رین، با مسئولیت خودتون بیرون بذارین. اگر به این ریسک پذیری مفتخر باشین، حتی شکست هم باعث نمیشه خودتون رو سرزنش کنین. من بزرگترین درسها و قدرتهای زندگی ام رو از ریسک هام گرفته ام؛ حتی ریسکهایی گاهی ساعتها از دیگران درباره اش نصیحت و داد و بیداد شنیده بودم.
22. چند تا دوست خوب: شاید تا به این سن برسین، پیچیدگی های زندگی دوستهای صمیمی تون رو بارها ازتون گرفته باشه. داشتن چند تا دوست خوب توی این سن خیلی بهتر از داشتن یک دوست خیلی صمیمیه. همین که به بلوغ این رسیده باشین که دوستان خوب برای شاد گذروندن اوقات فراغت و تر و تازه کردن روح لازمن ولی بهتره یک دلداده تنگاتنگ که شبانه روز به هم بچسبید نداشته باشید، مهمه. البته دوستِ اصطلاحا «ندار» که باهاش بی رودربایستی و بی تکلف خودتون باشین هم چیز خیلی باارزشیه.
23. دوری عامدانه از خاله زنک بازی: شاید خاله زنک بازی و غیبت وقتی انجام می شه فان و جالب باشه، اما وقتی وارد دنیای فلانی چی گفت، بیساری چی جواب داد می شی، اونقدر از آدم جون و انرژی می گیره که یکهو به خودت میای می بینی تمام فکر و ذکرت شده اینکه دیگران چه کردند و چه گفتند و چه خوردند. اینجوری چنان روح و روان آدم به سادگی به بازی گرفته می شه و چنان حالت رو دیگران تعیین می کنن که بعد از مدتی انگار هیچی برای خودت نداری. به نظر من باید دیگه در 35 سالگی به حدی از بلوغ رسیده باشین که همه اینجور چیزها رو با یک نکاه عاقل اندر سفیه دایورت کنید به ناکجا آباد؛ یا لا اقل باید قدرتش رو داشته باشین.
24. بخشیدن پول یا وقتمون به یک خیریه: خوبه که آدم وقتی درگیر روزمرگی های زندگی می شه، آدمهای دیگه رو فراموش نکنه و قطعه ای از خوشبختی خودش رو تقدیم اونها کنه. در ضمن باید تا 35 سالگی به این نقطه برسیم که نه فقط خودمونیم که تو جهان مهمیم و نه اینکه همه از خودمون مهم ترن. تعادل چیز خوبیه و الان وقت مناسبیه که بهش برسیم. هیچ شرم و خجالتی در این نیست که برای خودمون نسبت به دیگران اولویت بزرگی قائل بشیم، ولی یادمون باشه که خیلی ها شانس و شرایط ما رو تو زندگی نداشته اند. به کسانی که واقعا دردشون به درد میارتمون، کمک کنیم.
25. سواد نگارشی و دستوری: خیلی بده، خیلی بده که یه خانم محترم و زیبا و خوش پوش دهنش رو که باز می کنه، آدمها رو فراری بده. من هم همیشه در حال یاد گرفتن بیشتر هستم. کتاب زیاد بخونیم، چیز زیاد بنویسیم. سواد دستوری مون رو بالا ببریم و سعی کنیم توی این دنیایی که داره از نظر املا و انشا از هم می پاشه، فارسی رو پاس بداریم و صحیح و محترمانه صحبت کنیم. اصطلاحات کوچه بازاری استفاده نکنیم یا فقط با دوستهامون به شکل شوخی استفاده کنیم. از اون مهم تر دانش و قدرت این رو داشته باشیم که جایی که باید صحیح و رسمی حرف بزنیم، تمیز و شمرده و بی اشکال این کار رو بکنیم.
دیدگاهها
به نظرت چه وزنی واسه من ایده آله؟؟؟
من 29 سالمه. دور چشمم داره چروک میوفته.چه کرم دور چشمی رو پیشنهاد میکنی؟ مرسی عزیزم
ثانیا دلیلی نداره خوندن یک رشته که دوست نداری، بشه اینده تو. من و هزاران آدمی که می شناسم در زمینه های متفاوت با رشته تحصیلی شون فعالیت می کنیم. توی اکثر شغلها فقط داشتن مدرک داشنگاهی کافیه و ارتباطش با فیلد کاری ات شرط نیست.
در هر زمینه ای که می خوای شاغل شی برو مهارت کسب کن (مطالعه، کلاسهای ازاد) تجربه کسب کن و رزومه ات رو پر کن تا بتونی کارهای مورد علاقه ات رو پیدا کنی.
نگارا میشه در مورد پیدا کردن عشق واقعی یکم بیشتر توضيح بدی من 21 سالمه به نظرت هنوز زوده برا تجربش و این که اون جوری که نوشته بودی همیشه ته دلم میخواستم تجربش کنم ولی یه ترس عمیقم دارم تا حالا خیلی پیش اومده پسرا از من خوششون بیاد و منم از بعضیاشون خوشم اومده ولی همیشه به خاطر ترسم به خودم اجازه ندادم علاقمو بروز بدم واین که داداشم همیشه میگه از این اخلاقا داشته باش که به هیچ پسری رو ندی و من همش تحت تاثیر همین حرفم و اصلا نمیدونم باید چجوری با این جور مسائل رو به رو بشم ببخشید خیلی طولانی شد ممنون میشم راهنماییم کنی
باید خودت فکرهات رو بکنی ببینی چی برای تو، خانواده تو، محل زندگی و فرهنگت صحیحه.
من از جایگاهی که خودم دارم با احترام صد در صد با برادرت مخالفم. اصلا در برخورد با جنس مخالف برای یک انسان عاقل و بالغ 21 ساله معنی رو دادن و رو ندادن برای من وجود نداره. برای تجربه یک رابطه عمیق عاطفی و منجر شدنش به ازدواج (یا منجر نشدنش) باید به جنس مخالف نگاه مثبت داشت و به طرف مقابل اجازه نزدیک شدن داد. ولی یادت باشه گفتم این برای فرهنگ من، خانواده من، شهر من و شرایط منه. تو با توجه به شرایطت، خودت باید به این چیزها فکر کنی.
این پستت هم خیلی خوب بود، مخصوصا داشتن تجربه شکست! البته به نظر من بایست قبل 35 سال هر خانمی حداقل اولین فرزندش رو هم داشته باشه، با توجه به احتمال 1 به 16 سندروم داون بعد از 35 سالگی و همینطور رشد همه جانبه و شگرفی که به واسطه مادر شدن می کنه.
پاینده باشی *Hugs*
از نظر پزشکی حرفت صحیحه فقط نکته اینه که من همون طور که توضیح دادم، بچه و ازدواج و این جور چیزها و حتس داشتن شغل موفق رو توی این لیست عامدانه نیاوردم چون چیزهاییه که از دست خود آدم به تنهایی بر نمیاد. این لیست دارایی های شخصیه. یعنی اگر هیچ کس رو نداشتی باشی بازهم بتونی کسبشون کنی.
مرسی
۱ میشه بیشتر درمورد این دوست خوب بگی،اینکه چه دوستی واقعا دوست خوبیه؟ چقد باید بهش اعتماد کرد؟ چقد باید زمان بگذره تا بفهمیم این همون دوست خوبست؟ چقد باید از خودمون ب خاطرش بگذریم؟ آیا واقعا این از خود گذشتگی ارزشش رو داره؟ اینا که اطراف من هستن بعد چند سال دوستی صمیمی اینقد با رفتاراشون من رو نسبت به خودشون بی اعتماد کردن که اصن دوست ندارم الان درمورد کوچکترین چیزی باشون صحبت کنم، نگارا واقعا یه دوست خوب کیه؟و اینکه ما چطور برای دوستامون دوست خوب باشیم؟
۲- درمورد اعتماد به نفس نگفتی؟میشه درمورد اینم بگی که تا این سن به چه سطحی از اعتماد به نفس باید رسیده باشی؟
1. دوستی که اولا تا می تونه پشتت باشه، ثانیا تو رو به کارهای خوب تشویق کنه ولی در زمان تصمیم های اشتباه هم درکت کنه و همراهت باشه. از خودمون به خاطرش نباید بگذریم، باید در کنار موفقیت خودمون اون رو هم حمایت کنیم. زمان مشخصی نداره، گاهی با بعضیا از لحظه آشنایی احساس می کنی روحت پیوند خورده. دیگه اینکه دوست خوب واقعی در حدی قابل اعتماده که هرگز فکرش رو نمی کنی حریم خصوصی ات رو فاش کنه، به همسر و پارتنرت به عنوان چیزی جر برادر نگاه کنه و حس کنی میلیونها تومان پول هم که بدی دستش ریالی تکون نمی خوره. یه جورایی مثل یک حسابدار عاطفی قابل اعتماد.
2. این رو چون مفصل در مطلب افزایش اعتماد به نفس گفتم دیگه با اجازه ات دوباره باز نمی کنم.
چون ازدواج من دقیقا مشمول این بند میشد..
ریسک کردم... همسرم خیلی خوبه ولی ایده آلم نبود و فقط ریسک کردم .. و همیشه این ریسک قابل جبران نیست
من می گم ریسک در شرایطی که به نظر خودت همه چیز ایده آله و دیگران این ریسک رو نمی فهمن.
نه اینکه خودت هم برات ایده آل نباشه. قمار نه که، ریسک.
شاید دلیلش توی ازدواجم، نرسیدن به اون زندگی ایده آلی که همیشه میخواستم و خانواده همسری باشه که دوسشون ندارم
بعد هم، خانواده همسر به کنار، اگر با خود همسر خوشبختی، اوضاع درست داره پیش می ره.
همینطور ک همه دوستان گفتن مطلب فوق العاده ای بود...و خیلی بدرد بخور
وحتما یه جا مینویسمش تا کم کم ب اون چیزایی ک ندارم برسم
و اینکه قبلا هم گفتم این مطالبی ک ب روح وروانمون وشخصیت ما خانومها مینویسی رو خیلی خیلی دوس دارم
راجع به عطر هم یه سوال:عطر روزمره با عطر مهمونی فرق کنه؟
تو قسمت بعدی مطلب من در حدود خوبی خیلی چیزا رو تجربه کردم ولی خیلی نتونستم با این که داره 25 سالم میشه کنار بیام.راه حلی برام دارین؟
هنوز نتونستم تعریف خاص خودمو از خوشبختی پیدا کنم ولی تعریفمو از زندگی دارم.استایل و آرایش و امضای خودمو برای عطر دارم.به سلامت جسمم خیلی اهمیت میدم.برای روحم هنوز تو نیمه ی راهم ولی الان از شکست هام تصمیم هام و مسیری که دارم میرم راضیم.مال منه و کسی غیر از من نتونسته چنین راهی بره.
اما با این حال گاهی حس میکنم از دیگران عقبم
چقدر عکسای این پست قشنگن نگاراجان جانان
یه جورایی به من این حس رو میدن که الان وقتشه بزنی به جاده و بری تو مسیر خودت
تو می تونی صد تا عطر داشته باشی برای روزمره و سرکا و مهمونی و قرار و... قضیه اینه که یک یا دو عطر خاااااص فقط مال تو باشن.
روشنا جانم با چیِ 25 ساله شدن نمی تونی کنار بیای دقیقا؟ الان توی سن به این خوبی، آماده برای فتح دنیا هستی. واقعا چرا نباید دنیا به کامت باشه، اونهم با اون همه دارایی ارزنده که داری.
ممنون از راهنماییتون پیشاپیش
بلد نباشم ....دوم اینکه خیلی دوست دارم اهل گفتگو و صحبت باشم ولی بیشتر اوقات حتی با یه دوست صمیمی حرفی برای گفتن ندارم ...گاهی میبینم یکی از دانشجوها یکساعت با استاد درباره مسائل غیر درسی صحبت میکنه من همش میگم چی میگن چرا من نمیتونم حرفی داشته باشم ..قیافمم یه جوریه که همه میگن مظلومه اصصصلا دوست ندارم ..
یاد مطالعه کن. خیلی خیلی مطالعه کن. منظورم علمی نیست، حتی رمان. آدمهای پر مطالعه حرف زیاد دارن بزنن. از وقت آزادت استفاده کن و فیلک هم زیاد ببین.
تو حتی اگر بخوای می تونی شهر محل سکونتت رو عوض کنی و بری جایی که کار باشه، چند تا مورد مشاوره داشتم که همین کار رو به توصیه من کردن و الان مستقل و راضین.
فکر کن ببین از همین شرایط چی می تونی در بیاری.
حتما یک مسافرت تنهایی رفته باشه و از گذروندن وقت با خودش لذت برده باشه
حداقل 3-4 تا از شاهکارهای ادبیات دنیا رو خونده باشه
یک ورزش رو نه به صورت حرفه ای ولی به صورت تقریبا دائمی انجام بده
حداقل یک یا دو مسافرت خارجی رفته باشه تا با فرهنگ و زندگی مردم بقیه دنیا هم آشنا شده باشه
یک پلی لیست از موسیقی های محبوبش داشته باشه
یک آرزووی بزرگ داشته باشه و یک لیست از آرزوهای کوچولو که شادش کنه
جون داشتم بیشتر می نوشتم :)